درباره ما

درباره ما

داستان همه ی انسان‌ها یک شکله و هرکدوم مسیر خودشو طی می‌کنه تا می‌رسه به پایان خط و سوت پایان!

داستان اکثر ما آدما از توی یه بیمارستان شروع میشه جایی که صدای گریه مون یه اتاق رو پُر می‌کنه و اعلام حضور می‌کنیم درست همون لحظه که حس می‌کنیم پایان‌مون اینجاست و نقل مکان می‌کنیم به این دنیا ، دنیا با همه ی خوبی ها و بدی‌هاش ما رو می‌پذیره و بزرگ و بزرگ‌تر میشیم اینقدر بزرگ که میخندیم، کلمه می‌گیم، رو پای خودمون می‌ایستیم، راه میریم و دندون در میاریم اون مرواریدهای کوچولو که اینقدر برامون مهمه که براش جشن میگیریم و شادی میکنیم اتفاق مهم اون روز ما اینه که دیگه راحت غذا می‌خوریم بزرگ و بزرگتر که شدیم اهمیت این مروارید کوچولو ها بیشتر میشه اونقدر زیاد که حالا باید یاد بگیریم ازشون مراقبت کنیم ما بزرگ میشیم و یاد میگیریم مسواک بزنیم !

درباره ما
داستان ما

حالا که به سن ۷ سالگی رسیدیم

 روز اول مدرسه که تو حیاط بدو بدو داریم میدوییدم تا یه دوست پیدا کنیم درست جلوی پای این دوست میخوریم زمین اما درست همون موقع یه چیز سفید میوفته تو دستمون! ای داد بیداد چرا کسی از این قسمتش حرف نزد این چیه؟ یه دندون!! حالا دیگه چجوری حرف بزنم؟چجوری غذا بخورم تا اینکه زنگ میخوره و میرم تو کلاس، از اونجا که خانوم معلم کلاس اول مهربونه نگاه به چشم‌های اشکی من میکنه! چیه چی شده؟ مشت‌مو باز میکنه و یه گوله اشک سر میخوره رو دندون تو مشتم، اون روز خانوم معلم با مهربونی برای من و همکلاسیام توضیح میده که دندون شیری که بیوفته یه دندون دیگه در میارم یکی بهتر از اون زنگ میخوره من می‌دوئم به سمت خونه باید این داستان رو برای مامانم تعریف کنم.

خب خاطره اون روز که این داستان رو برای مامان تعریف کردم هنوز تو ذهنمه حالا من خودم مامان بزرگمو نوه م جلوم نشسته و دارم براش توضیح میدم که نترسه از اینکه دندونش امروز تو کلاس نقاشی یهو افتاده تو برگه  آ۴!

اهمیت دندون ها رو فهمیدم

وقتی از پیشم میرن خیلی احساس تنهایی می‌کنم، اما راستش امروز که یه دندون دیگه م خورد به استخون غذا و شکست خیلی غصه خوردم گفتم کاش کوچیک بودمو به جای نوه م نشسته بودم امیدوار به درآوردن دندون جدید اما نمیشه که نمیشه نوه بزرگم چند دقیقه پیش زنگ زد که بیاد پیشم آخه چند وقته با کسی آشنا شده و میخوان ازدواج کنن گفت میخواد بیارتش اینجا تا با منم آشناش کنه اما من بهونه آوردم آخه من که درست درمون نمیتونم غذا بخورم موقع غذا خوردن زشت ترین آدم تو دنیام حتی نمیتونم به با نمک بودن نوه م و خنده هاش بخندم حتما پیش شوهرش خجالت میکشه تو همین فکرا بودم که زنگ در صدا خورد ، میگم نکنه به حرفام گوش نکنه و آورده باشتش پیشم! ای بابا این بچه های جدیدم که به حرف بزرگتر گوش نمیدن ، قدیما بزرگترا حرمت داشتن . رفتم جلو در بله عروس خانوم بی‌توجه به حرفم آقا دوماد رو آوردن ببینم. از ترس اینکه بهم بخندن حرف نزدم سر تکون دادم و رفتم تو که پشت سرم بیان! حالا فکر نکنه که من آدم بدی‌ام، وای اگه نوه م خجالت بکشه چی! خلاصه اومدن تو ساکت بودم چایی ریختم گذاشتم جلوشون ‌.نوه م نگام کرد گفت: مادرجون هنوزم خجالت میکشی از بی دندونیت که هیچی نمیگی؟بهش یه چشم غره زدم و قندو گذاشتم جلوی آقای داماد پسر خوبی به نظرمی‌رسید دید نوه م اینجوری میگه گفت: مادرجون منم بی دندون بودم حرصم گرفت از دروغ هاش مگه چند سال داشت که میخواست باور کنم دندوناش افتاده و خراب شده عین من! 

about dr arash ghafoori
20210212_191432

ولی انگاری راست میگفت، برام تعریف کرد که تو یه کارخونه کار میکنه و تو یه اتفاقی دندوناش میشکنن و آسیب میبینن اونم مجبور میشه بره دکتر ، حالا خودشم دنبال یه دکتر مطمئن میگشت ،گفت از خیلیا پرسیده و اونا بهش مرکز تخصصی ایمپلنت دکتر آرش غفوری رو معرفی کردند ولی از اونجایی که کارهاش نذاشته نتونسته پیگیری کنه گفت اصن ولش کن بزار یه سرچ کنیم تو گوگل گفتم مادرجون من که این چیزا حالیم نیست هرکاری میکنی بکن فقط دندونامو درست کن چند لحظه بعد بهم گفت بفرمایین گوگل هم پیشنهاد قبلی رو میده ؛ اون روز قرار گذاشتیم که بازم چند روزی صبر کنیم تا تحقیق کنیم و یه جای مطمئن بریم ولی بعد چند هفته همچنان جواب همه ی تحقیقات و سرچ های فضای مجازی یه چیز بود! بهترین متخصص ایمپلنت در رشت دکتر آرش غفوری. پسر خیلی خوبی بود یه روز تنهایی اومد گفت مادرجون من تحقیقاتم کامله ولی بزار برم خودم اول اگه راضی بودم خودم میام میبرمت قبول کردم، دوباره چند وقت گذشت و نوه م زنگ زد اصن دل تو دلم نبود آخه این مدت بازم نمیذاشتم کسی بیاد خونم و  باه بهونه های مختلف ردشون میکردم این کمبود اعتماد به نفس از یه طرف اینکه غذامم از گلوم پایین نمیرفت یه طرف دیگه خلاصه خیلی خوشحال شدم اون روز اومدن اینجا بهم دندوناش و نشون داد از تموم مراحل کار دندوناش عکس داشت با دیدن عکس‌ها اولش ترسیدم از ایمپلنت، بعد بهم گفت که دردش از کشیدن دندونم کمتره خلاصه که از فرداش پا پی نوه م شدم که برام نوبت بگیره . 

حالا الان چند ماهی میگذره از اون روز من خوشحالم ، با اعتماد به نفس زیاد و لبخند همیشگی  تااازه هرکس از همسایه ها هم که اومدن دیدنم این روزا بهشون آدرس کلینیک تخصصی ایمپلنت دکتر غفوری رو دادم .